مفهوم جدید “حاکمیت ملی” نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و با اشاره به پدیدهی جدید دولت سرزمینی تدوین شد. این مفهوم در قالب حقوقی، به واقعیت سیاسی اصلی آن عصر، یعنی ظهور قدرت مرکزی که اقتدار خود را در زمینهی قانونگذاری و اجرای قانون در داخل سرزمینی مشخص اعمال میکرد، اشاره مینمود.
در پایان جنگ سیساله و با امضای عهدنامهی وستفالیا در سال ۱۶۴۸ ، نقطهی عطفی در ارتقای مفهوم قانونی حاکمیت ملی یا اقتدار به وقوع پیوست. در این معاهده اعضای جامعهی بینالملل، اصل عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر را پذیرفتند.
گذشته از معناها و برداشت های متفاوتی که از واژه ترکیبیِ حاکمیت ملی وجود دارد، اگر در یک جمله موجز بیان گردد، این خواهد بود که “حاکمیت ملی، اِعمال اقتدار دولت ـ کشورها در مرزهایِ سرزمینیِ مشخص است”.
بدین معنا که در یک قلمرو ارضیِ مشخص، دولت به عنوان عالیترین نهاد سیاسی، اعمال اقتدار کرده و مرجع نهاییِ تصمیمگیرنده است و دیگر مراجع داخلی را که صلاحیت و اقتدارش را به چالش کشد، برنمیتابد.
اما آنچه که تداوم حیات دولتهای کنونی را فراهم مینماید، اتحاد و انسجام ملی است و این عنصر را میتوان مهمترین سرمایهی معنوی یک کشور قلمداد نمود که نبود یا تضعیف آن، تهدیدی برای موجودیت سیاسی و سرزمینی به شمار میرود. در واقع، اتحاد ملی یکی از عناصر مهم برای اعمال حاکمیت ملی است و تا زمانیکه در درون مرزهای یک سرزمین، اتحاد لازم برقرار نباشد، نمیتوان انتظار داشت که آن کشور بتواند در برابر نفوذ و تجاوز بیگانگان، ایستادگی نماید.
اتحاد ملی، در عین اعتباربخشی به هویت فردی و ملی، باعث اعتبار بخشی به هویتهای منطقهای و جهانی نیز میشود و به لحاظ پیوند خاصی که بین دولت و ملت در عصر جدید ایجاد شده است، تصور دولتی که در آن اتحاد و انسجام برقرار نباشد؛ تقریباً امکان ناپذیر است.
چرا که اتحاد ملی، شرط اصلی برای امنیت و پایداری جامعه و راهکاری برای مقابله با دشمنان است و به همین دلیل ملتها، امروز بیش از دیروز و فردا بیش از امروز، نیاز به همسویی، همدلی و همگرایی دارند و این مقوله، مقولهای مردانه و یا زنانه نیست؛ بلکه از تکالیف عامّ و مشترک همه زنان و مردان است و زن و مرد باید به سهم خود و به قدر توان و ظرفیت و مسئولیت خود در تحقق اتحاد ملی تلاش کنند.
از آنجایـی که زن و مرد، هر یک به نوعی دارای نقـشهـای ارزنـده و مفـیدی در جامعـه بـوده و مکمل نقش یکدیگر می باشند و هر یک به وسع استعدادها و توانائیشان در راه تعالی جامعه، وظایف و مسـئولیتهایی دارند؛ لـذا پیشـرفت همه جانبه نیز مستلزم همکاری و ایفای نقش هر دو گروه (یعنی زن و مـرد) مـی باشـد، چـرا کـه مردان توانا در دامن زنان پاکدامن و شجاع پرورش یافته و هر دو پیکره جدانشـدنی جامعه هستند و نسبت دادن موفقیتها و پیشرفتها در عرصه های مختلف اجتماعی بـه یـک گـروه – مـرد یا زن – امری ناپسند و دور از واقعیت می باشد.
در این میان نقش زنان، به عنوان بخش مهم و تاثیرگذار جامعه در دفاع از مرزهای سرزمینی و حفظ همبستگی ملی، کاملا برجسته و نمودار است. زنان به دلیل اینکه پنداشت عامتری از ارزشها دارند و از میزان آمادگی بیشتری برای عمل برخوردارند؛ با تأثیر مستقیمی که بر عناصر شکلگیری سرمایه اجتماعی دارند، میتوانند در رشد و پرورش هنجارهای اجتماعی و پایبندی به ارزشهای اخلاقی، مانند همدلی، صداقت، مسئولیتپذیری، امانتداری، صبر و تعهد، در سایر حوزهها و بخشهای مختلف زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، و به تبع آن میزان توجه افراد یک ملت به تعیین سرنوشت خود و دفاع از مرزهای سرزمینی، نقش بسزایی ایفاء نمایند و به همین دلیل است که ساختمند نمودن نهادی حقوق آنها در ارتقاء سرمایه اجتماعی، امری ضروری است.
با اشاره به حضور روانشناختی زنان در پدیدههای پیچیدهتری چون جامعه، دولت، فرایند ملت سازی و … ، باید تأکید نمود که زنان غالبا آنگونه که به ظاهر پنداشته میشوند، غایبان عرصههای سیاسی و ملی نبودهاند، بلکه اساسا با حضور اسطورهای خود از یک سو، با ویژگی سامان بخشی مادرانه از دیگر سو، با تاثیر روانشناختی بر مفهوم جنسیت و انعکاس آن در جامعه سیاسی مردان، از سوی دیگر، عمیقا در حیطه اکثر تمدنها و فرهنگها، بر ایجاد و پیدایش ساختارهای موثر سیاسی و اجتماعی چون “ملت” و “دولت” موثر بودهاند و این مسئله در اتحاد ملی بین این دو عنصر تاثیرگذار است.
از سوی دیگر همانطور که میدانیم، خانواده تبار اصلی ملت است و فرایند ملتسازی از خانواده شروع میگردد. زنان با اثرگذاری در خانواده، تقویت بنیان آن و روابط بین فردی در جامعه که از طریق منابع سرمایه اجتماعی حاصل میگردد، نیز باعث بهبود کیفیت روابط و تعملات اجتماعی و در نتیجه ارتقای وحدت ملی میگردند.
در واقع، زنان به عنوان نیمی از جامعه که تاثیرگذار بر نیم دیگر میباشند و با توجه به نقشهای همسری، مادری و همین طور مشارکتهای اجتماعی و غیره، میتوانند ضمن اینکه خودشان در ایجاد اتحاد ملی موثر باشند؛ با ارتقای دانش معرفتی سیاسی و تربیتی و حضور آگاهانه و اخلاقی در نهاد خانواده، نسبت به حفظ وحدت از کوچکترین نهاد اجتماع که خانواده است، تا محیطهای پیرامونی جامعه و اتحاد در سطح ملی، نقشآفرینی داشته باشند.
همانطور که می دانیم، شخصیت و منش انسانها با تربیت و در سراسر دوران موسوم به کودکی دوم، شکل میگیرد و توسعه مییابد. فردیت، به مثابه عاملی موثر در فهم پذیرساختن و عقلانی کردن اطاعت سیاسی نیز، بیشک ریشه در همین دوران از زندگی دارد. به تعبیر پیاژه، افکاری که در ذهن فرد نقش میبندد، واجد اثری اجتماعی است که در اثر تماسهای نخستین کودک با مادر و محیط خانواده شکل میپذیرد. نقش موثر و انکار ناپذیر مادر و محیط خانواده در شکلگیری فرآیندِ جامعه پذیری یا اجتماعی شدن، بیتردید زمینهی شکلگیری جامعه موثر سیاسی است.
همچنین با عنایت بهاینکه «زن» عنصر محوری نهاد خانواده است و تبار اصلی و واقعی ملت، خانواده است و منشا اتحاد و انسجام ملی، پیوندهای خانوادگی است؛ زنان، انتقال دهنده خوب و مؤثری، برای مبانی اتحاد خواهند بود؛ به طوریکه وجود آنان برای فرهنگسازی در عرصههای گوناگون، تربیت مردان بزرگ و بروز و ظهور انقلاب ها در تاریخ ماندگار است و برای تربیت نسلی وحدت گرا، کانون خانواده و مادران، اثرگذارترین هستند.
در حقیقت، خانوادهها گونهی ابتدایی انسجام و همگرایی را با حضور نمادین “مادر” میآموزند، مردان و شهروندان بالغ سیاسی در جامعه سیاسی نیز این نقش را در پس ناخودآگاه خود از حیات درونی کودکی خویش به یادگار برمیگیرند. “واتسون” رفتارگرا اعتقاد دارد که هیچگونه غریزه، قابلیت یا استعداد موروثی و غریزی در انسان وجود ندارد و همه رفتارهای بزرگسالی، صرفا محصول شرطی شدنهای دوران کودکی است.
بر این پایه، همه مهارتهایی که روزی مردان سیاسی به مدد آن، اتحاد ملی را شکل و سامان میدهند؛ ریشه در تداعیها و آموزشها و شرطیسازیهای دوران کودکی دارد که “مادر” و خانواده، این رسالت را به نحوی تاریخی برعهده داشتهاند. از این رو خانواده و زن، هم کارکردهای ناخودآگاهانه تاریخی، اسطوره های نمادین ساختاری و جنسیتی داشتهاند و هم کارویژههای آگاهانه تربیتی و اتحاد ملی از این بابت، دِین چشمگیری به نهاد خانواده و نقش زن داشته است.
چرا که زن، به مثابه عنصری نمادساز، در ایجاد پیوند میان مفهوم خانواده، مادری و ملیت نقشی کلیدی دارد. استعاره مامِ وطن، سرزمین مادری و … بخشی از انعکاس این واقعیت به زبان نشانه شناختی است.
نقش زنان در ایجاد حاکمیت ملی، نقشی غیر قابل انکار است. زنان علاوه بر اینکه از مهمترین منابع سرمایه اجتماعی بوده و تاثیر زیادی در بهبود روابط اجتماعی و افزایش نشاط اجتماعی در جامعه دارند؛ با پرورش نسل و تقویت نهاد خانواده بعنوان مهمترین عنصر جامعه، میتوانند باعث بهبود تبادلات اجتماعی گردند و این بهبود در روابط، میتواند منجر به نوعی وحدت و پایبندی به منافع ملی گردد.
به گونهای که میتوان گفت، سعادت مردم در یک جامعه، نیازمند سلامت خانواده میباشد و شمع فروزان محفل خانواده، زن است.