یادداشت: زهرا حسین زاده
زن ها معمولا یک عادت مشترک دارند آن هم وانمود کردن است. مخصوصا آن هایی که در دهه شصت با یک یخچال زرد چهارده فوت جنرال استیل و یک تخته فرش قرمز ماشینی و یک دست کاسه بشقاب استیل، یک دونفره ی ماندگار می ساختند و وانمود می کردند همه چیز مهیای مرفه بودن شده است.
همان زن هایی که هشت سال صدای آژیر وضعیت قرمز دورهمی سفره آبگوشتِ جا افتاده شان را بر هم می زد و در هیاهوی فرار برای زنده ماندن، وانمود می کردند که اتفاقی نیفتاده جز یک بازی نابرابر میان موشک های آدم کش و مردمی که همه دنیا فراموش شان کرده اند.
گریه میکنند و وانمود می کنند که همه چیز مرتب است.
عصبانی می شوند و وانمود می کنند که همه چیز تحت کنترل است.
غصه می خورند و وانمود می کنند که شاد ترین زن دنیا هستند.
می ترسند و وانمود می کنند که جای نگرانی وجود ندارد.
زن ها با همین عادت خوبشان، هشت سال تمام وانمود کردند همه ی جنگ در دست مردان است و زنان از جنگ سر در نمی آورند.
هشت سال پشت سر معشوقشان کاسه آب خالی کردند و با اشکهای جاری شان بارها جای آبِ کاسه را پرکردند و وانمود کردند هرگز مردی از این خانه به جبهه نرفته است.
هشت سال چراغ خانه ها را طوری برای بچه های قد و نیم قدشان روشن نگه داشتند که گویی پدرشان هرلحظه در کنارشان حضور دارد.
خیلی طول کشید تا دنیا بفهمد یک ماه و چهار روز شیرزنان خرمشهری پا به پای مردان آفتاب سوخته با چنگ و دندان شهرشان را نگه داشتند و وقتی نخلستان عاشقی هایشان سقوط کرد ، وانمود کردند نه دلشان شکسته و نه زندگی برای شان پشت درهای بهشت کودکی هایشان متوقف شده است.
من از زن هایی می نویسم که سالها طول کشید تا دوربین ها شکارشان کنند و شهامتشان را به رخ تاریخ بکشند، همان هایی که وقتی لباس های خونی شهدا را برای بازاستفاده می شستند، وانمود می کردند کار مهمی نمی کنند و چه کسی است که نداند دیدن تکه های جامانده از سرزمین یک جوان رعنای دلاور در لباس خاکی غرق به خونش، می تواند برای سفید شدن موی دخترکان چهارده ساله کافی باشد.
همانهایی که با دستان نازکشان بر پاره های لباس جوانان شهرشان سوزن می زدند و وانمود میکردند نقشی در یک جنگ تمام عیار ندارند و چه کسی است که نداند وصله ی پیراهن یک تازه داماد شهید شده ، برای همیشه تکه ای از قلب بی تاب مادرهای خیاط پشت جبهه می شود.
همانهایی که بر رد خون لباس سفید پرستاری شان نهیب می زند و وانمود می کردند دلشان از سنگ است و چه کسی است که نداند قرمزی آب تشتی که روپوش در آن شسته میشد، غروب همه روزهایی می شود که به ظاهر در آن خورشید طلوع کرده است.
این دنیا تا قیام قیامت یک زندگی به همه این زنان بدهکار است، زنان گیسو سفیدی که هیچ وقت رزمنده صدایشان نکردند، زنانی که به نوبت قنداقه های پسران و همسرانشان را در آغوش کشیدند ، سوختند ، خاموش شدند و در مقابل چشم دشمن وانمود کردند داغی بر دلهایشان گذاشته نشده است.