• امروز : افزونه جلالی را نصب کنید.
1

دانشجویی در سالهای وبا

  • کد خبر : 20509
  • 16 آذر 1399 - 20:53
دانشجویی در سالهای وبا

سکانس اول : سال ۱۳۸۴ است و همینطور که در راهروی ضلع شرقی ساختمان دانشکده ادبیات دانشگاه برای اولین بار قدم می زنم و کارت دانشجویی ام را مثل یک گنج زیر خاکی تازه پیدا شده در دستانم محکم نگه داشته ام ، هر از گاهی زیرچشمی نگاهش میکنم و ته دلم غنج می رود […]

سکانس اول : سال ۱۳۸۴ است و همینطور که در راهروی ضلع شرقی ساختمان دانشکده ادبیات دانشگاه برای اولین بار قدم می زنم و کارت دانشجویی ام را مثل یک گنج زیر خاکی تازه پیدا شده در دستانم محکم نگه داشته ام ، هر از گاهی زیرچشمی نگاهش میکنم و ته دلم غنج می رود و خیالم راحت می شود که دیگر از امروز عضو‌ جامعه ای شده ام که قرار است شق القمر کنند و بعد از چهار سال نقش مهمی در آینده ی کشور خود دارند .
سکانس دوم : ۱۶ آذر سال ۱۳۸۶ است و با گروه کثیری از دانشجویان فعال تشکل های دانشجویی پلاکاردهایی در دست گرفته ایم و جلوی ساختمان مرکزی دانشگاه ایستاده ایم و فریاد می زنیم: دانشجو نباید سیب زمینی باشد و گروه دانشجویان مقابل ما که عمدتا سال بالایی ها هستند پلاکاردهای جدی تری در دست دارند طوری که کله شقی شان کمی ما را می‌ترساند ولی همچنان با حفظ فاصله ای به اندازه تفاوت سالهای دانشجویی مان در کنار هم مطالبه گری میکنیم و با غرور ناب دوران جوانی مان احساس میکنیم حالا دیگر جزو افرادی شده ایم که به ماهیت نام‌گذاری این روز اعتبار داده اند و شاید صدها سال دیگر جزوی از تاریخ مبارزان حق طلب شویم و شب که برمی‌گردیم خانه ماجرا را برای پدرو مادرم آن تعریف میکنیم و با کوله باری از امید و ذوق مبارزه مدنی به خواب می رویم.
سکانس سوم : باز هم در راهروی ضلع شرقی ساختمان سکانس اول ایستاده ام و این‌بار از خستگی نفسی چاق میکنم و دوباره به دفتر مدیر آموزش می‌روم تا آخرین نمرات ترم آخرم را هم ثبت سیستمی کند تا بتوانم قبل از اتمام مهلت ثبت نام ورودی های ارشد امسال ، ثبت نامم را قطعی کنم . کمی دلخوری از بروکراسی اداری و بی حوصلگی چندتا کارمندی که تا صبحانه شان را کامل نخورده اند سراغ سیستم اتوماسیون نمی روند به اشتیاق های سکانس اول اضافه شده اما هنوز آن را به باد نداده است .
سکانس چهارم : در راهروی ورودی دانشگاه جدید ایستاده ام و هنوز به فرداها نگاه میکنم ، باز هم کارت دانشجویی ام را در دست دارم اما اینبار کمی پذیرفته تر نگاهش میکنم ، مثل کسی که به یک شهر زیبا سفر کرده و نگاه روز اولش به شهر یا نگاه روزهای بعدش کمی فرق دارد . کارتم را در کیفم می‌گذارم و وارد کلاس می شوم ، از دیدن هم کلاسی هایی که اینبار کمی طراوت چهره هایشان کمتر است و معلوم است برخی هایشان با یک وقفه کوتاه حاصل از سربازی یا ازدواج دوباره هوس درس خواندن کرده اند ، کمی جا میخورم ولی همچنان به آینده و آینده سازی امیدوارم .
سکانس پنجم : روز دانشجو است و حالا کمی جا افتاده تر در ردیف های زمخت سالن همایش دانشگاه نشسته ایم و رییس دانشگاه دارد به همه مان تبریک می گوید ، گروه موسیقی می نوازد و نمایندگان تشکل ها که عمدتا علمی هم هستند به نوبت به جایگاه می آیند و مطالبات خود را با متانت بیان کرده و مسولین نشسته بر اسب های ردیف اول لبخند رضایت بخشی میزنند و البته در این سکانس هم شعار همین است که دانشجو نباید سیب زمینی باشد .
سکانس آخر : ۱۶ آذر سال ۱۳۹۹ است و من روی صندلی اتاق کارم در دانشگاه نشسته ام ، دانشگاه ها تعطیل اند و مردم برای حفظ جان عزیزشان در خانه ها نشسته‌اند ، سنگرهای علم مجازی شده و کارزارهای دانشجویی تا حدودی از شعار خالی شده و گاه آن رسیده که عیار علم و عمل سنجیده شود ، شبکه خبر تلویزیون راهروی دانشگاه مدام آمار مبتلایان و کشته شدگان طاعون قرن را زیرنویس می کند و من برای لحظه ای همه ی سکانس ها را از خاطرم می‌گذرانم، واقعا چه کسی اولین بار گفته بود دانشجو نباید سیب زمینی باشد ، اصلا مگر دانشجو می تواند سیب زمینی باشد ؟ سیب زمینی که برای یادگیری مطالبی که شاید به کارش هم نیایند ، ساعتها و روزها کتاب نمی خواند ، سیب زمینی که ۵ صبح بلند نمی شود تا خود را به کلاس رخوت بار ساعت ۸ صبح برساند , کدام سیب زمینی درسش که تمام شد مدرک موقت و اصلی اش را در دستش می گیرد و از این اداره و شرکت به آن یکی‌ می رود و صدتا کپی از اصل و فرع شناسنامه و پشت و روی کارت ملی از اعتبار افتاده اش تحویل می دهد تا شاید یکی از آنها را اتفاقی از بین پرونده ها بیرون بکشند و صدایش کنند و بگویند ، دیگر لازم نیست از کوزه بغل مدرکت آب بخوری !
همینطور که روی صندلی اتاق کارم نشسته ام فضای مجازی را بالا و پایین میکنم و با دیدن خبری میخ کوب می شوم ، « پزشک رتبه سه کنکور سراسری سال ۸۹ بر اثر کرونا درگذشت » و همه ی سکانس ها برایم تیره و تار می‌شوند ، اشکهایم را پاک میکنم و به تماشای شجاعت دخترک فارغ بالی می نشینم که ده سال پیش از سد هیولای کنکور گذشته و امروز …

لینک کوتاه : https://kishvandnews.ir/?p=20509
تبلیغات بنری تلگرام

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.