عصر اول آبان ساعت ۶ بعدازظهر بود که جزیره کیش رو به مقصد مشهد ترک کردم، قرار داشتم با امام رضا(ع) که دهه آخر صفر مشهد باشم، آخه خودش دعوتم کرده بود، دعوتم کرده بود که عکس زائرای پیادشو بگیرم.
دو سه روزی وقت داشتم برای شروع اصلی پیاده روی زائرا به سمت مشهد، تو اون چند روز یه اطلاعاتی از ورود زائرای پیاده گرفتم و ببینم از کجا ها میان سمت مشهد، فهمیدم ورودیهای مشهد ۴ تا هستن و ورودی که بیشترین حجم زائر رو به خودش اختصاص میده مسیر جاده ُملک آباد هست، منم یکشنبه صبح زود کوله و دوربین برداشتم زدم به دل جاده و رفتم ُملک آباد.
وقتی رسیدم اول مسیر خیلی خلوت بود اون چیزی که من انتظار داشتم اصلا نبود ، فکر میکردم باید مثل اربعین کربلا باشه، با همه این اوصاف به راه خودم ادامه دادم و هر چی در مسیر جلوتر رفتم زائرای بیشتری و میدیدم ، طریق الرضا هم شده بود طریق الحسین، در حد راهپیمایی اربعین بیشتر قسمتهای مسیر شلوغ بود.
تو این دو روزی که همراه زائرای پیاده بودم صحنههای جالبی دیدم یکی بچشو گذاشته بود تو سبد پشت سر خودش میکشید، یکی بچش بزرگتر بود و همراه خودش پیاده میومد، یکی هم کالسکه بچشو هل میداد و بچه دیگشو رو شونههاش سوار کرده بود، یکی سن بالا بود و عصا زنون مسیر و طی میکرد، یه عده از آدما هم بودن که ظاهرشون پارادوکس زیادی داشت با مسیر، اما پای پیاده و بعضاً پای برهنه قدم برمیداشتند، خلاصه کلام هر کسی با هر سن و سالی با هر سطح اعتقاداتی که داشت در طریق الرضا قدم گذاشته بود.
قدم به قدم مسیر پر از ایستگاه صلواتی بود از چای تلخ تا چای نبات ، هندونه و هویج و نارنگی، غذاهای مختلف، دمنوش و قهوه عربی کیک و آبمیوه طبیعی، فلافل و سیب زمینی سرخ شده و خیلی چیزای دیگه، مردم هر چیزی که داشتن در طَبق اخلاص گذاشته بودن، بعضی از ایستگاهای صلواتی هم که خیلی شیک و با کلاس بودن در کنار چای و غذایی که به مردم میدادند، ماساژ و خیاطی و کفاشی هم داشتند و حتی برای بچههایی که همراه پدر مادراشون اومده بودند برنامههای فرهنگی هم ارائه میدادند.
نزدیکای ظهر به یه عده رسیدم که همه پرچمهای رنگی تو دستاشون داشتند و وقتی کنارشون قرار گرفتم و باهاشون همکلام شدم فهمیدم از دانشگاه تبریز اومدن و مُلک آباد پیاده شدند تا باقی مسیر و پای برهنه طی کنند.
یه عده از یزد اومده بودند، یه عده از تبریز و اردبیل و اهواز و خیلی از شهرهای دیگه و یه عده هم قرار داشتند با امام رضا (ع) که از مراغه تا مشهد رو پیاده طی کنند.
تو مسیر دوچرخه سوارای زیادی هم بودند که گروهی از شهرهای مختلف در طریق الرضا رکاب میزدند.
هر چه که به ساعتای پایانی روز و به مشهد نزدیکتر میشدیم، حجم جمعیت هم بیشتر میشد.
درست وقتی تابلوی مشهد ۵کیلومتر ، میبینی تمام شهر زیر پاهاته، اونجا بهش میگن تپه سلام، قدیما که شهر گسترش نداشت و ساختمونای بلند اطراف حرم نبود از تپه سلام گنبد طلایی حرم دیده میشد و هر کسی که از اون جاده میومد مشهد از ۵کیلومتری میتونست گنبد حرم رو ببینه، سلامش رو عرض کنه؛
زائرا که به این نقطه میرسیدند قبل اینکه رفع خستگی کنند سلامی به آقا عرض میکردند ، بعد رفع خستگی میتونستن باقی مسیر یا پیاده و یا با اتوبوسهایی که مخصوص جابجایی زائرا بود طی کنند .
روز اول که تموم شد منم با اتوبوس اومدم تو شهر و بعدش رفتم خونه پدری تا انرژی کسب کنم و روز بعدم و سرحال شروع کنم.
روز دوم ساعت ۵صبح دوباره حرکت شروع کردم، این دفعه از تپه سلام خلاف جهت زائرا تصمیم گرفتم حرکت کنم اصلا فکرشم نمیکردم کسی اون موقع صبح تو سرما پیادهروی رو شروع کنه ولی دوباره مسیر شلوغ بود خیلی ها بعد نماز صبح حرکتشونو شروع کرده بودند، با خودم گفتم تا نزدیکای ظهر تو مسیر باشم و بعدش بیام تو شهر کمی هم از دستههای عزاداری تو شهر عکس بگیرم، برا همین تا ساعتای ۹ تو جاده بودم و بعدش هم اومدم اطراف حرم.
یک روز مونده به ۳۰صفر، دستههای عزاداری زیادی اطراف حرم بودند و هر کسی به سبک خودش عزاداری میکرد، یک عده زیر عَلم بودند، یه عده دیگه با طبل سنج و زنجیر ، یه تعدادی سینه زنی و یه تعداد دیگه طبل و دمامه زنی همشون سوژههای خیلی خوبی بودند برای عکاسی، بازم پارادوکس تو شهر خیلی زیاد بود از آدمهایی که زیر عَلم بودند تا آدمهایی که تو دسته جات ظاهرشون متفاوت با بقیه بود، به نظر من ارادت به اهل بیت و از روی ظاهر نمیشه سنجید ، درسته که تیپ ظاهری هم مهم ولی وقتی کسی قدم گذاشته در این راه یعنی دعوت شده است و هیچ کسی حق خُرده گرفتن به سطح اعتقاداتشو نداره اون کسی که دعوتش کرده به مرور تاثیرشو تو زندگیش میذاره .
بگذریم از این بحث اعتقادی عصر روز ۲۹صفر خیابونهای منتهی مملو از تجمع عزاداران رضوی بود، من از حرم تا میدان شهدا رو پیاده طی کردم وقتی به عرصه میدان شهدا رسیدم صحنههای جالبی رو دیدم، تعدادی کفش زائرها رو واکس میزدن که البته این صحنه تو اکثر مسیر حرم تا میدان شهدا دیده میشد، یه عده تو دستههای عزاداری که اون وسط بود شرکت کرده بودند و خیلیها هم یه گوشهای رو به حرم نشسته بودن و تو تنهایی با امامشون خلوت کرده بودن، حس و حال این آدما وصف نشدنی بود، حس اون لحظشونو نمیشد در قاب دوربین بیاری برای همین یه تعداد عکس با دوربین چشمام شات زدم و تو هارد ذهنم ذخیره کردم، بعد هم که از اون حس و حال معنوی لذت بردم با مترو برگشتم.
روز سوم که روز شهادت امام رضا(ع) بود، ساعتای حدود ۱۰صبح از خونه زدم بیرون، از طرف خیابون طبرسی اومدم به سمت حرم که با جمعیت عظیمی از زائر و مجاور روبه رو شدم، تمام مسیرهای به سمت حرم بینهایت شلوغ بود، وقتی که بیش از ۳میلیون زائر پیاده و سواره برای ایام شهادت امام رضا (ع) وارد مشهد شدند بایدم شلوغ باشه.
همراه آدمهایی که پیاده به سمت حرم میومدن راه افتادم هوا کاملا بهاری بود ابرهای بارونی هم تو آسمون ، گاهی یه نم بارون هم میزد ، توی راه علاوه بر دستههای زنجیر زنی که همیشه هست ، حرکت تابوت نمادین که بانوان روی دوششون حمل میکردند هم دیدم و برام خیلی جالب بود، نوع عزاداریها رو هم من دوست داشتم .
تا ساعتای ۳بعدازظهر اطراف حرم بودم و بعد از طبرسی به سمت شهدا رفتم و این طرف هم جمعیت زیادی از مردم عزادار به سمت حرم در حال حرکت بودند ، هیئتها و دسته جات هم همراه بقیه وقتی به حرم میرسیدند وارد حرم میشدند، سلامی عرض میکردند.
تو مسیر وقتی از میدان شهدا به سمت حرم میرفتم آسمون که از صبح دل ُپری داشت و عزادار امام خوبیها بود هم شروع به گریستن کرد و بر سر عزاداران بارید و جمعیت عزادار زیر بارش رحمت الهی به عزاداری خود ادامه دادند.
نزدیکای اذان مغرب بود که اومدم تو حرم ، آخه طبق قرار هر ساله بعد از نماز مغرب و عشا تعدادی از خدام علی ابن موسی الرضا(ع) شمع به دست از چهارراه شهدا به سمت حرم در صحن انقلاب اسلامی گرد هم جمع میشن و اقامه عزا میکنند.
مراسم جالب و خوبی برگزار شد در این بین من از یه خادم برای مراسم نقاره زنی که از شامگاه اول محرم اجرا نشده بود سوال پرسیدم گفتش مراسم نقاره زنی به احترام علی ابن موسی الرضا (ع) از روز ۳ربیع اول شروع میشه و پرچم عزایی که بر گنبد منور امام برافراشته شده بود هم بعد از ۳روز تعویض میشه.
مشهد دهه آخر صفر حس و حال جالبی داشت برای من که از قاب دوربین به مردم نگاه میکردم و تونستم گوشه از حالشون رو ثبت کنم .
سفر منم به انتهاش رسید حالا باید کوله بار رفتن و جمع کنم به شهر خودم برگردم به امید اینکه دوباره هم بتونم عازم شهر خورشید شوم .
گزارش از: ملیحه ذاکر رضوی